ریحــــانه و مهدی - عشـــقولانــه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریحــــانه و مهدی - عشـــقولانــه


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
211608

:: بازدید امروز :: 
0

:: بازدید دیروز :: 
46

:: آرشیو ::

دل نوشته
اسرار ازدواج موفق
خاطرات
زمستان 1385
پاییز 1385

:: پیوندهای روزانه::

:: درباره خودمان ::

ریحــــانه و مهدی - عشـــقولانــه
ریحــــانه و مهدی
یه زوج طلبه و به نظر خودمون خوشبخت که می خوایم از عشقولانه های زندگی براتون بگیم تا هر چه شیرین تر در کنار هم زندگی کنید.

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی وبلاگ :: 

ریحــــانه و مهدی - عشـــقولانــه

:: دوستان ما ::

آخوندها از مریخ نیامده اند!!
عمره دانشجویی-2 واحد
طوطی خوشگله*سرمه چشم*
آواز قو
طلبه‏ای از نسل سوم
فقـــــیه (یه وب ولایـــــــتی)
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
گلنار

کلرجــــــــــــــــی من
دل تنگی ‏های یک طلبه

:: لوگوی دوستان ما ::



















:: خوابم یا بیدار::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: نوای وبلاگ ::

85/10/25 ::  3:0 عصر


سلام توش موندم این پسته رو بزارم یا نه...؟ خب ولش کن نمی زارم. فقط اومدم عید و تبریک بگم همین...:4u

چند هفـــــــــــته بعد..
خیلیا از جمله خودم و آق مهدی واسشون سؤاله که چرا این روزا سایمون سنگین شده و نمی خوایم به آپیم...!؟
این ماجرا یعنی آفتابی نشدن ما از اون جا آب می خوره که: (با ما باشین از روز تولد عشقولانه...)
نه بی خیال شین... دیگه می خوایم آفتابی شیم...آخه دلمون واستون خیلی تنگ شده بود (چون دوستتون داریم ادامه می دیم)


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/10/2 ::  1:0 عصر


سلام. گر چه چند ساعت ازش گذشته ولی عید آسمونی تون مبارک:4u. دوستان علی الظاهر امروز منتظر پست ما بودن. یا به قولی: از عشقولانه:boos انتظار نمی رفت روز ملی ازدواج (روز پیوند حضرت علی و زهرا«علیهماالسلام») رو بی خیال شه. چه جوری بگم آخه امروز با یکی از برو بچ وب نویس قرار داشتم (که می خواستم ایشونو سوژه ی امروز کنم که...) بی خیال شو...
امروز نه امشب دو تا سوژه دارم. یکی: راستی می دونستین دو سه تا بنده ی خدا بر اثر خواندن 40 شبانه روز زیارت عاشورا به دیار باقی شتافتند؟ ایشالله که خوشبخت بشن. تو هم بخونی ضرر نمی کنی...
دوم: امروز که تو حرم با اون بنده خدای دیگه قرار داشتم چیزایی دست گیرم شد که حیفم میاد نگمشون...
جاتون خالی ای کاش امروز بودین حرم ... آخه امروز آسمون حرم با روزای دیگه کلی فرق داشت. شاید واسه اینه که می گن عقد بی بی فاطمه و آقا امیرالمؤمنین «علیهماالسلام» رو تو آسمونا بستن. خودم دیدم دم دم غروب گنبد زرد بی بی داره بهم چشمک می زنه;). گل خنده رو لباشه. لباس عزا رو در آورده و لباس شادی پوشیده...
سخنران حرمم حاج آقا رفیعی بودن که الحق و الانصاف لعل از لبشون می بارید. گوشه ای از عرائضشون این بود: مرج البحرین یلتقیان.بینهما برزخ لایبغیان...یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان.
دو تا دریا (علی و زهرا) با هم تلاقی پیدا کردن و پیامبر(ص) واسطشون بود و ثمره ی پیوند این دو معصوم شد: دو معصوم...حسن و حسین (علیهماالسلام)...
و من اضافه می کنم اگه ما اضافه ی گِل اهل بیت (علیهم السلام) هستیم و معتقد به اینیم الگوی عملی نه فقط علمی از این بزرگوارا می گیریم باید انتخابمون،ازدواجمون، بچه هامون و امرار معاش و... حداقل نزدیک به این خانواده باشه.
اگه دقیق شده باشیم تو سیره ی ائمه مون دیدیم که همه همسرانی پاکدامن و لایق با شانشون داشتن الا امام حسن و امام جواد‏(علیهماالسلام)که من قربونشون برم... که اونم به خاطر متذکر کردن من و توی جوون بود...که: همسرانی بیابید که در شانتون باشه. اگه همسران ما خصم جان ما شدند، توی جوون همسری بیاب که دشمن دین و ایمانت نباشه.اگه ما جام زهر از دست همسرانمان گرفتیم، تو مواظب باش با زهر گناه از پا درت نیاره...
به هر حال داداش من، آبجی ریحانه خانوم... خوب خوب خوب حواستو جمع کن، یه دفه چشم باز نکنی ببینی زن و بچه هات دین و ایمانتو سوزوندن. همسر مؤمن یا مؤمنه بیمه ی عمرته. هر مرضی بگیریم درمونمون می کنه. مخصوصا اگه مرض گناه باشه... یه حرف کوچولوی دیگه: زنان که به منزله ی کشت زار هستن، مواظب باش زمینی رو برای کاشت نهال امیدت آماده می کنی، تو رو مطمئن کنه که حتما ثمره می ده.و آخرین کلام اینکه: نعم العون فی طاعة الله باشه...


85/9/19 ::  10:21 عصر


بازم سلام. این سلاممون با بقیه‏ی سلامامون فرق فوکوله. این سلام بوی تبلیغات می ده (سلاممون بی طمع نیست). بوی انتخابات و کاندیدای اصلح:tarsتا جایی که می دونم این روزا، روزای تبلیغه و یا بهتر بگم روزای تخریبه. می گیری دیگه؟ جما که جمع باشه حتما از این موردا توش پیش میاد :jok اما ما می خوایم امروز کاندید اصلح رو معرفی کنیم (واسه همینم گفتیم تا تنور انتخابات داغه نون مونو بچسبونیم) ولی تو رو خدا اگه مجردی حتما بهش رای بده. متاهلام به کانیدای خودشون رای بدن. امشب می خوایم فقط مجردا رو بزاریم تو منگنه...
نه داداش بهت زور نمی گم ولی یه نصیحت کوچولو رو از این داداش گلتون بپذیرین... به هر کیم دلت خواست رای بده ولی به اون خانومی که عکسش رو در و دیوارامونه که سه کیلو آرایش کرده و سه روزم گیر فتوشاپش بودن رای نده:girl
و اما آبجی یه کوچولو هم حرف این آبجی کوچیکه رو گوش بده و بعد به هر کی دلت خواست رای بده... ببین آبجی به اونی رای بده که اهل شعار نباشه. اهل شعور باشه... فقط همین.
راستی یه چیز دیگه: رای اولی ها رای ندن... حالا زوده براشون

نمی دونم چند نفر گرفتن مطلبو...؟
باور کن سر کاری نبود. فقط واسه این که می خواستیم ماهیت عشقولانه حفظ بشه، ربطش دادیم به انتخاب همسر:boos(مجبوریم دیگه)... خب شاید بازم بگین تکراریه! ولی تموم فکرمو جم و جور کردم تا بتونم یه جور قانعتون کرده باشم که: فقط به اصلح رای بده... چرا که سرنوشت کشور دلتو واست رقم می زنه.پس بدون! آینده‏ی خوب یا بدتو خودت تعیین می کنی.
 


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/9/16 ::  2:11 عصر


سلام:4u. این روزا نه این که هوا سرد شده یه جوراییم ما از نت سرد شدیم. یعنی حالشو نداریم هر روز یا یه روز و دو روز در میون پست بزاریم. واسه همینم رفقا به دل نگیرن...دیگه قصدمون اینه (انشاءالله) کم کم واستون بریم خواستگاری و بسات مهریه و جهیزیه و نفقه و دلتو آب کنم:sho عقد و عروسی رو بچینیم. نمی دونم تا اینجا که جلو در خونه‏ی عروس خانومیم‏ آقا دومادا ما رو همراهی کردن یا نه؟ بابا السابقون السابقونه نمی خوای ببری؟ نمی خوای از این بلا تکلیفی در بیای؟ آقا دومادا، عروس خانوما! نمی خواین به (لتسکنوا الیها) برسین؟ بابا نمی دونم چرا هی حرف خودتو می زنی؟ تو انتخاب گیرم و یا دوباره دلم هوای اون یکی دختر خالمو کرده و داغ می کنم دستمو که دیگه عاشق نشم و این حرفا رو بنداز دور... یه الف بچه چی می دونی عشق چیه که بخواد عاشق بشه... تو رو خدا نگو عاشق شدم که:kotak... بعضیام که اخیرا شعار دادن تا عاشق نشیم نمی ریم خواستگاری... پیاده شو با هم بریم. اصلا کی گفته باید عاشق بشی. عشق که بعد از ازدواج به وجود میاد. آخه می دونی چیه؟ عشقای قبل از ازدواج عشق نیست هوسه.
به تعبیر قرآن و قول روانشناسا: انتخاب عاقـــــــــلانه، زندگی عـــــــــاشقانه.
علاقه های قبل از ازدواج :boosکه خودتون اسمشو گذاشتین عشق و عاشقی اگه (قبل از خوندن صیغه‏ی محرمیت) به وجود بیاد اونم بی دلیل، خیلی راحتم از بین می ره، راحت و بی دلیل.
آقا رو باش می گه: هر چی دلمو زیر و رو می کنم علاقه ای پیدا نمی کنم که بخوام زنم شه. ولی همه‏ی اون چیزایی رو که می خواستم داره. اما دختر همسایمون که تریپشم به من نمی خوره و خیلی از اون چیزایی رو که معیارمه نداره نمی دونم با دلم چی کار کرده. وقتی می بینمش تنم می لرزه. (بیچاره این آقازاده دینشو به یه دختر کوچه خیابونی فروخته) عشقایی که تو کوچه خیابون به وجود میاد تو همون کوچه خیابونم از بین می ره . آخه این بار تو کوچهه عاشق یکی دیگه می شه و همین طور تا...
به قول حیف نون (باغ مظفر) گفتنی: عشق که مثل جوراب نیست که هر وقت دلت خواست عوضش کنی.
نمی دونم اصلا چرا ما باید غصه‏ی تو رو بخوریم:/. غصه‏ی شعارای جدیدتو... یکی نیست به ما بگه بی خیالت شیم.ولی نمی دونم چرا دلمون راضی نمی شه بی خیالت شیم. می گه شما که زندگیتون عشقولانس حیفه راهی رو که رفتین به دیگرون نگین. گناه می کنین اگه نگین.



85/9/9 ::  9:0 عصر


خودمون (بر و بچ حوزه‏ی فاطمیه...) غسل و کفنش کردیم. تا اون موقع اون نامه رو ندیده بودم. می خواستن اون نامهه رو بزارن تو کفنش... با همون حالت بغض از رفقا پرسیدم این چیه؟ گفتن مگه یادت نیست...
آره یادمه...
خوش به حالت دختر عمو، خوش به حالت سیده زهرا... اما رسمش نبود. تنهایی... اونم بدون سید علی ت... بی رفقات... تک و تنها مهمون مادر فاطمه(سلام الله علیها) شدن... خیلی ازت گله دارم. یهویی... بی خداحافظی... تو که بهم گفتی امام رضا(علیه السلام) شفام داد...مگه نگفتی آقا گفت دو ماه دیگه حالتو خوب خوب می کنم. همین طورم شد... سیده چی کار کنم... صفحه کلیدم خیس اشکام شده... مثل خون تو که همش کفنتو... اشکای منم بند نمی یاد... دلم می خواد داد بزنم بگم چرا فقط تو... فقط آقا به تو داد...
(این قصه سر دراز دارد... نذار بی بهره بمونی)
سیده زهرا... از بچه های خوب و امام زمانیمون بود. 18 سالشون بود که به عقد همسر بزرگوارشون سید علی... در اومد و تقریبا 19سالشون بود که این اتفاق براش افتاد و 20تا 21 سالش بود که...
روزای سختی رو می گذروند. دور از چشم همه. بدون اینکه هیشکی بدونه تو دل سیده زهرا چه خبره...
یه زندگی آروم ولی پر دغدغه ای رو شروع کرده بود.
با یه شهریه ی اندک و خرج دوا و درمون بسیار بالا... هنوز مسئله‏ی بیماریشو بروز نداده بود. یعنی اگه هم می گفت کسی باور نمی کرد‏ (آخه ظاهر با نشاط و قبراقی داشت)
یه روز که از خونه داشت می اومد طرف حوزمون حتی پول کرایه ماشینشم نداشت. این مسافت طولانی رو اومد. اونم با گله و درد دل با آقا... از قول خودش می گم برات: آقا مگه خودت نگفتی هوای سربازامو دارم... نمی زارم کمبودی احساس کنن... اگه مشکلی داشتن خودم بهشون سر می زنم و حل می کنم... آقا این که رسمش نیست نا سلامتی ما با هم فامیلیم... نا سلامتی تو فرمانده و صاحب مونی... نذار دیگرون بهمون طعنه بزنن بگن شما صاحب ندارین...
با این وجود وقتی اومد حوزه اصلا غم تو چهرش نبود... انگار نه انگار که هیچی حتی ناهار ظهرشم رو نداره.
همین که رسیدم خونه زن صابخونمون یه سری مواد غذایی بهم داد
(فکر کردم بویی برده و می خواد کمکمون کنه)
گفت اینا رو یه آقایی (با این مشخصات...) آورد گفت بدم به شما.
باورم نمی شد. فقط اون موقع تونستم باور کنم که اون پاکت پر از پول و با یه امضای سبز که با اسم خودشون بود رو دیدم.
حال سیده زهرا وخیمه
... تو مساجد و هیئتا بلند شده که واسه این مریضه‏ی قلبی دعا کنید. شوک عجیبی بهش وارد شده. باید حتما عمل بشه.(جور شد و موقتا با باطری قلبشو زنده کردن)
اما بذار از لحظه‏ی هجوم رفقا و مردم به خونشون بگم. موادی از قبیل برنج و روغن و چای و قند و... به چشم می خوره و هر کس واسه تبرک یه مقداری بر می داره... (ولی جالبش این بود که هر چی کم می کردی تمومی نداشت)
و این داستان گذشت تا... خرداد ماه سال 83 آخرین باری بود که دیدمش. یعنی یک ماه قبل از وفاتش... (اینو به مناسبت ولادت آقا امام رضا«علیه السلام» می گم) مثل همیشه به من می گفت: بچه پررو... بیا پیشم بشین می خوام باهات حرف بزنم. گفتم زهرا ماشالله سر حال شدی (یه دفه خدایی نکرده فکر نکنی من چشش کردم) گفت: آره، یه ماه پیش که خیلی حالم بد شد و اعزامم کردن مشهد... نمی دونم شاید خواب نبود. شاید واقعا مرده بودم... آقا امام رضا‏(ع) اومدن و بهم گفتن: تا دو ماه دیگه حالت خوب خوب می شه... خیلی خوشحالم دیگه می تونم بچه دار شم. حالا هم تا یه ماه دیگه راحت می شم.
و چندی نگذشت درست یه ماه بعد از آخرین دیدارمون و دو ماه بعد از حرف آقا راحت راحت شد.
اما حیفم میاد که نوبت پیوندش یه ماه بعد از وفاتش بود. اونم به خرج و دستور آیت ا.. صافی گلپایگانی
«دامت برکاته»
اگه میشه لطفا به یادشون و یاد تمام امواتمون یه حمد و سوره و اگه حالشو ندارین لا اقل یه صــــلوات


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

خاطرات

عشقولانه های شما ( )

85/9/8 ::  11:0 عصر


سلام
نمی دونم تسلیت بگم یا تبریک ، خوب دو تاشو میگم: اول تسلیت به مناسبت رحلت ملکوتی آیت الله تبریزی(رضی الله عنه) و دوم تبریک به مناسبت میلاد با سعادت کریمه‏ی اهلبیت حضرت معصومه(سلام الله علیها).
امروز دعوت شده بودیم دفتر توسعه، کلی رفیق پیدا کردم. گل دخترای حزب اللهی، دیگه ایمانه، دیگه بگم بلنج، فائزه و عاشقانه و ... (گل دختر اصلی رو هم که از قبل می شناختم، بی انصاف خودش تنها همه‏ی عکسا رو گرفت)
جاتون خالی بود فقط چایی خوردیم که اونم من نخوردم (اگه می دونستم غیر از این چیزی نمی دن حتما می خوردمش) خلاصه جمعمون جمع بود. سرکار خانوم صادقی (که نمی دونم چه سمتی توی موسسه کوثر ولایت دارن) برامون صحبت کردن. نکات جالبی رو پیرامون فضائل و مقامات حضرت (س) بیان فرمودن (دلت بسوزه،کلی بهره بردیم)
گذشته از تموم این حرفا بحثم رو سوال طیبه ست ( یکی از حزب اللهی ها) پرسید: سن خانوم معصومه(س) برا ازدواج مناسب بود پس چرا ازدواج نکردن؟ در جوابش گفته شد: چون تو زمان خودشون کفوّی براشون نبود.
به نظرمنم همون طورکه اگه علی و فاطمه (علیهما السلام) هر کدومشون نبودن واسه اون یکی کفوّی پیدا نمی شد ، برای این فاطمه هم باید علی یی می بود تا ازدواج می کرد...می دونی کفوّ هم یا همون هم کفوّ بودن چیه؟ همون نیمه‏ی گمشده یا دو تیکه‏ی سیب و از این حرفا رو می گن.
هم کفو بودن از نظر شان و مقام یکی بودنه. حتما می دونی که منظورم از شان، پول یا تحصیلات بالا یا تریپ و قیافه نیست.
باید دنبال یکی باشی که گروه خونیش بهت بخوره
(از اون نظر که باید بخوره... از این نظر منظورمه)
اینم بهت بگم قبل از این که دنبال کسی بگردی، اول یه نیگاهی به سر و وضع خودت بنداز، ببین چیا کم داری و چیا زیاد داری (ببین محاسنت بیشتره یا معایبت) حتما ادعات نشه که کماش(حسن) باید زیادتر و زیاداش(عیب) باید کمتر از تو باشه. مثلا اون باید نماز شب خون باشه و تو نماز شب نخون. یا اون باید خوشگل و پولدار و تو...(یه چیزی می گی یه چیزی می شنویمااا... گر چه اگه گیرت بیاد معرکست)
به هر حال یه چیزی تنت کن که اندازت باشه (نه گشاد باشه برات نه تنگ) یا اون کلاهی که قراره سرت بره اندازت باشه چون اگه گشاد باشه ممکنه باد ببرتش.(بازم به هر حال حواست باشه درخمره رو وارونه وا نکنی...گر چه حرفم یه کم خیلی بی ربطه...اما از ما گفتن و از شما شنفتن)
به آقا مهدی می گم: درسته 4 سال زودتر از من به دنیا اومدی، ولی مطمئنم گِلمونو با هم سرشتن... یا گلمون یکی بود و دو تاش کردن. یا دو تا بود و یکیش کردن.
یه چیز جالبم که یادم اومد
:(خانوم و آقای خونه که یادتونه؟ اونا که همو نمی شناختن. ولی خانوم می گه بعدها شبیه همون عکسی رو که داییم با شاگرداش بود، تو آلبوم آقا دیدم... دقیق شبیه همون عکسی که چندین ساله تو خونمون (خونه‏ی پدریم) بوده. از آقا پرسیدم این عکس پیش تو چی کار می کنه؟ با تعجب گفت: این عکس سوم دبستانمه و اینم معلممه)
به هر حال روز خوبی بود. مخصوصا که فهمیدیم امروز متعلق به گلدختراس...


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

خاطرات

عشقولانه های شما ( )

85/8/26 ::  4:40 عصر


وای سلام. :4uدارم می میرم از خجالت... این روزا خیلی سرمون شلوغه :chi?مهمون داریم سه چهار تا (کیا؟) یه چندتا از مهمونای خانوم فاطمه‏ی معصومه (س)،که اگه بی بی قبول کنن و لیاقت میزبانی داشته باشیم در خدمتشونیم...(شما هم تشریف بیارین در خدمتیم)... این قده فاصله گرفتیم از عشقولانه پاک قرارامونو یادمون رفته:khob?
دوستان مایل بودن بیشتر از معیارای انتخاب همسر بدونن... ما هم گفتیم واسه امروز بد نیست (تا مهمونامون از زیارت بر نگشتنه) این خاطره‏ی با حالو براتون بگیم: (نقل خاطره از ریحانه خانومه)
نزدیکای اذون ظهر بود منو دوستم منتظر تاکسی بودیم. تاکسی... تاکسی در بست... دو مسیریم... چند می برین؟... 2 تومن... 1500... (نمی دونم چه خبر بود؟ :ghash از قم تا تهرانم پولش این قد نیست... همش 2 کیلومترم نبود)
جلوی پای ما ایستاد... سالخورده بود... نگاش نکردم ولی به نظر خیلی معنوی می اومد... آقا چقد می گیرین؟... 500 تومن... آقا دو مسیریم... همون 500 تومن... تعجب کردم. ولی بدون هیچ واهمه ای سوار شدیم. چشمم که به داشبورد ماشین خورد متوجه ذکر شمارش شدم. خیلی با احتیاط رانندگی می کرد بدون اینکه یه حق کوچولو هم از کسی ضایع بشه... تو این چند دقیقه ثانیه ای لبهاش بدون ذکر نبود... و متوجه لرزش شونه هاش می شدم... بی اختیار گریمون گرفت ... حس عجیبی داشتیم. دلمون نمی خواست زود برسیم خونه...(وقتی رسیدم خونه و قضیه رو واسه آقامون تعریف کردم... گفتن ما چند ساله از منبریامون راجع به این راننده شنیدیم ولی هنوز توفیق زیارتشونو نداشتیم)
ولی چیزی که برام جالب و گفتنی بود، اون نوار بود... که می گفتش: نکنه یه دفه به خاطر دنیامون ایمانمونو بفروشیم... نکنه زن و عیالمون باعث بشه دور بشیم از ایمانمون... از هدفمون... از خدا... منم می خوام ادامه بدم: دو سه روز دنیا ارزش اینو نداره که آدم به خاطرش یه ارزشو از دست بده یه ارزشی که تو دو دنیاشم بهمون ارزش می ده... هر کیو می خوای انتخاب کن... عاشق هر کی می خوای شو... دلتو می خوای به هرکی که دلت می خواد اجاره بده... ولی هواست باشه به قول یک روحانی دلش اینقدر بزرگ باشه که خودتو به خاطر اینکه بری تو دلش کوچیک نکنی... به خاطرش خداتو از دست ندی... هدفتو گم نکنی و دل آقاتو به درد نیاری... در یک کلمه نه تنها تو رو از خدات دور نکنه بلکه نزدیکترتم کنه... اگه این شرایطو داشت... اون موقع آستین بالا بزن... قبـــــــــوله...؟  


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

سخن بزرگان

عشقولانه های شما ( )

85/8/20 ::  1:0 عصر


سلام بر عشقولانه ها ... ما به قولمون عمل کردیم و قصد داریم راجع به توکل قبل و بعد ازدواج بگپیم...
توکل می تونه به معنای وکیل گرفتن باشه. همون طور که آدما واسه بعضی مسائل این دادگاهشون وکیل می گیرن،خوبه واسه مسائل اون دادگاهشونم وکیل بگیرن... واسه این یه مسئله هم که از نون شبم واجب تره، بهتر تره یه کسی باشه که وکالت این امر مقدسو به عهده بگیره... حسبناالله ونعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر... یعنی خدا جون من همه ی امورمو دست تو می دم. خوب یا بدش گردن خودت... منم می خوام واسه اون دادگاهمم وکالت کنی... هوامو داری اونجا هم می دونم... آخه من بین همه وکلا تو رو خواستم... می دونم کارتو خوب بلدی پس چرا غصه‏ی اینو بخورم که وای نکنه یه دف زبونم لال کارامو راست و ریست نکنی... خدا جون می گه: و من یتوکل علی الله فهو حسبه... بنده‏ی گلم عزیز دلم نمی خواد به دلت بد راه بدی، خدا جونت هواتو داره... طرفدار پر و پا قرصته... دیگه چی می خوای بنده‏ی گلم. خودم که گفتم اگه به من اعتماد کنی همین واست کافیه... باشه خدا جون ریش و قیچی دست خودت... یه جور واسم بدوز این لباسو (ازدواج) که قدّ خود خودم باشه;). پس انتخابش با تو و ازدواجش با من اما خدا جون وقتی می بینه تو خیلی باهاش پسر خاله شدی... می گه حالا همچینم دلتو خوش نکن فکر نکن لقمه‏ی آماده می دم دستت... خودتم بگرد انتخاب کن آخر سرم تاییدش با من... و وقتی می بینه جنبشو نداری و هی خوتو عزیز می کنی، می گه نه مثل این که فایده نداره (باید یه کمم بترسونمش)... بنده‏ی من! ایمان تو به من باید مثل ترازو باشه... تو یه کفه امیدت (رجاء) تو اون یکی کفه هم ترس (خوف) باشه... یعنی نه خیلی نا امید باش که بترسی از این که خدا جون یه دفه ضد حال بهت بزنه (دعاتو مستجاب نکنه) نه خیلی امیدوار باشی که مغرور بشی و دست رو دست بزاری به هوای خدا جون... (نه خیلی خوشبین که حقیقت رو با دید خودت و اشتباه ببینی و نه خیلی بد بین که اصلا حقیقت رو نبینی)
در همین حد بدون که خدا جون گفته
: نکنه بندم از ترس فقر ازدواج نکنه... اگه مشکلش اینه بهش می گم حلّه...
تازه خود ازدواجم به فرموده‏ی معصومین(علیهم السلام) روزی می یاره... (از تو حرکت ازمن برکت)


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/16 ::  11:0 عصر


بازم سلام:4u شرمنده یه خورده خیلی طول کشید... باور کنین توش مونده بودیم از چی بگیم... آخه از یه طرف قول داده بودیم از مرگ عشقولانه بگیم... از یه طرف دوستان کامنت گذاشته بودن فعلا از زندگی عشقولانه بگین... از یه طرف دیگه هم یه دو تا دوست محترم می خواستن بیشتر براشون از توکل قبل و بعد ازدواج بگیم (که از شون عذر می خوایم و قول می دیم بعد از این بحث جواب بدیم... ان شاءالله) آخه اول قول دادیم و دیگه نمی خوایم بیشتر از این دوستان به چشم یه زوج بد قول:no به ما نیگا کنن. اگه آمادگی شو داری شروع می کنیم.... بسم الله...
                                                   « مــــــــــــــــــرگ عشــــــــــــــــقولانه »:naa

یه دوتا جوون یا بهتره بگم نوجوون
... تو شهر و دیار ما که فرسنگها راه با این جا فاصله داره... از قضا عاشق هم می شن و...دختر خانومی 16 ساله و آقا پسری 18 ساله با نام های... (این داستانو واسه این می گیم که بفهمیم عشق با ذلت عشق نیست و توکل و صلاح الهی باید مد نظر باشه تو همه‏ی مسیر بالاخص...) وقتی این دو تا جوون برا رسیدن به عشق ( به معنی کاذب) تلاش می کنن و تلاششون بی نتیجه می مونه... تصمیم می گیرین ... (نمی دونم چرا بعضیا قیامتو باور ندارن... فکر می کنن...)با هم فرار می کنن و می رن به طرف امامزاده‏ای حوالی شهر و با طناب خودشونو دخیل می کنن به ضریح و بعدشم خودکشی... ( ولی اینو بهش نمی گن مرگ عشقولانه... درسته؟) این دو تا نو جوون کم‏ترین علاقه‏ای به هم نداشتن. یه جورایی داشتن سر هم‏دیگه و سر خودشونو کلاه می‏ذاشتن. هیچ علاقه‏ای به هیچی ختم نمی شه. این کمال خودخواهیه که به اسم عشق و علاقه آدم زندگی یه نفر دیگه رو تباه کنه. حالا خودش به جهنم! به نظر من این فقط یه خودکشی نیست. یه قتل محسوب میشه. هر کدومشون مسؤول مرگ اون یکیه. (این نقد جالبم از گاراگاه امین)
آخه این چه وضعیه...؟ هر کی خودشو لیلی مجنون جا می زنه:boos... بابا با چه زبونی بگیم عشق اون دو تا بیچاره آبی بود (حالا تو هم هی گیر بده مگه شمام استقلالین) اصلا می باس خجالت بکشیم از این که وصله‏ی عاشقی رو  به خودمون بچسپونیم... واااااااااااا چه حرفا یعنی ما که خاطرشو می خوایم عاشقش نیستیم...
با یه چندتا راهکار خودتو امتحان کن
(اگه می خوای بدونی عاشقی): والا اگه بهت بگن به خاطرش یه روز روزه بگیر به زور می گیری (البته اون مال زمان نامزدیه. بعده از دواج فاتحشو بخون... این جور بهم نیگا نکن :loloخودمو نمی گم... واه دور از جونم) چه برسه بخوای یکی دو روز از گشنگی تلف شی.
بازم عاشقی...؟ بابا روتو برم تو دیگه کی هستی...؟ خداییش خودتو بذار جا مجنون... بیچاره تو چی می کشیدی از زشتی لیلی... اما ای ول به داش مجنون... تو مو می بینی و من پیچش مو       تو ابرو من اشــــــــارتهای ابرو
می دونی چه زمانی عاشقی...؟ به قول ریحانه خانوم: دانی که چرا پروانه را پروانه می نامند؟ چون که بی پروا درون شعله‏ی آتش رود... دیگه خودت بگیر منظورمو... حتی به خانوم خونم نمی گن عاشق (گر چه ندیده آقاشو خواست) فکر نکن اگه رو درو دیوار یا تو کتاب دفترات اسمشو با چندتا شعر عاشقونه نوشتی یعنی... والا لیلی مجنون یا شیرین فرهاد از این قرطی بازیام بلد نبودن. ولی بهشون گفتن عاشــــــق
باز چی می گی بچه پررو:kotak... با تو نیستم که... خودش می دونه با کی ام...
یا بازم به قول خانوم خونه (که از خودشه):

گُل ز ریشــــــــه اش بوســــه ز گِل می گیرد            گــــر گُـــل جـــدا ز گِـــل شـــــود می میرد
من در عجـــــبم گُـــل چرا یار گِـــل اســــــت             یک پست و یکی رفیع،که این کار دل است 

 می خوام بگم که عشق و هوس به قول جناب مدیر 2 مقولن... یه دفه خدایی نکرده زبونم لال اشتباه نگیریشاااااااااا
درسته نمی تونی عاشق باشی ولی اگه به انتخاب و هدفت رنگ خدایی دادی شاید تو رم تو دسته‏ی عشاق نوشتن...(البته به این دیگه خوشبین باش)
اما در آخر: من و آق مهدی می گیم: عشق رنگ خداست. چون قشنگ ترین رنگ همون رنگ خداییه...(صِبْغَةََ اللهِ وَمَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً) تو می گی چی؟... چرا اینو می گی؟...

:h


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/12 ::  10:0 عصر


کامنت شماره‏ی 3: بازم سلام:4u سلام و صد سلام... اگه دوستان خاطرشون باشه با هم یه قرار مدارایی داشتیم. قرار بر این بوده که نظرات عزیزان رو بررسی کنیم (گر چه انگار شما یادتون رفته که قرار بود جوابا رو با کمک هم بدیم ) یه دوستی کامنتش این بودکه: بدون توکل به خدا راه انتخاب همسر بدون هیچ شکی به بی راهه می ره ...
بهشون تبریک می گیم به خاطر حسن نیتشون به خدا...
 (ان شاءالله که خدا ما رو از متوکلین درگاهش قرار بده «با ضمیمه ی یه صــــــــلوات»)
اگه بازم یادتون باشه (اگه یادتونم نیست برین پستای قبلی رو بخونین) برا بحث توکل مثال انتخاب رشته رو زدیم و خرج و سختیایی که تو اون راه متحمل می شیم...:?
حالا بشنویم صحبتای ریحانه خانوم رو: والاّ نمی دونم چی بگم... همینو بدونیم که وقتی خدا خودش می گه من متوکلین رو دوست دارم (توکل در هر زمینه ای... مثل همین ازدواج) بعید می دونم زبونم لال بخواد کلک بزنه...
مگه می شه وقتی منو دوست داره (من متوکل) حالمو بگیره. مثلا اونیو که نمی خوام نصیبم کنه... (حالا اگه دیدی اونیو که می خوای بهت نداد دلیل خاص خودشو داره... که اگه عمری باشه راجبش گپ می زنیم)
توکل مثل یه چراغ می مونه که می شه باهاش واقعیات رو دید... چیزی رو دید که بقیه نمی تونن ببینن (ولی باید از سنگ ریزه ها شروع کنی،البته اگه می خوای کوه مانع دیدن حقیقتو از میون برداری...)
اما یه چیزیو یادت نره
: لازمه‏ی حرکت تو مسیر توکل به چشم زدن عینک خوشبینیه :akhey اما واااااااااای امون از اون لحظه ای که عینکت رو در بیاری و یا به جاش عینک بدبینی بزنی (خدا نیاره اون روزو:cry)
آخه بیچاره (ببخشین معذرت می خوام... با تو نبودم که...) اگه عینک بد بینی بزنی یکی نصیبت می شه مثل این:tars
(می بینی چقده خوشکله! ) می گیری منظورمو...؟ ظاهرش قشنگ تره تا باطنش...
منتظر پست بعدیمون که مــــــــــرگ عشقولانه س باشین


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

<      1   2   3   4      >