دل نوشته - عشـــقولانــه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته - عشـــقولانــه


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
211606

:: بازدید امروز :: 
44

:: بازدید دیروز :: 
7

:: آرشیو ::

دل نوشته
اسرار ازدواج موفق
خاطرات
زمستان 1385
پاییز 1385

:: پیوندهای روزانه::

:: درباره خودمان ::

دل نوشته - عشـــقولانــه
ریحــــانه و مهدی
یه زوج طلبه و به نظر خودمون خوشبخت که می خوایم از عشقولانه های زندگی براتون بگیم تا هر چه شیرین تر در کنار هم زندگی کنید.

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی وبلاگ :: 

دل نوشته - عشـــقولانــه

:: دوستان ما ::

آخوندها از مریخ نیامده اند!!
عمره دانشجویی-2 واحد
طوطی خوشگله*سرمه چشم*
آواز قو
طلبه‏ای از نسل سوم
فقـــــیه (یه وب ولایـــــــتی)
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
گلنار

کلرجــــــــــــــــی من
دل تنگی ‏های یک طلبه

:: لوگوی دوستان ما ::



















:: خوابم یا بیدار::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: نوای وبلاگ ::

85/10/25 ::  3:0 عصر


سلام توش موندم این پسته رو بزارم یا نه...؟ خب ولش کن نمی زارم. فقط اومدم عید و تبریک بگم همین...:4u

چند هفـــــــــــته بعد..
خیلیا از جمله خودم و آق مهدی واسشون سؤاله که چرا این روزا سایمون سنگین شده و نمی خوایم به آپیم...!؟
این ماجرا یعنی آفتابی نشدن ما از اون جا آب می خوره که: (با ما باشین از روز تولد عشقولانه...)
نه بی خیال شین... دیگه می خوایم آفتابی شیم...آخه دلمون واستون خیلی تنگ شده بود (چون دوستتون داریم ادامه می دیم)


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/9/19 ::  10:21 عصر


بازم سلام. این سلاممون با بقیه‏ی سلامامون فرق فوکوله. این سلام بوی تبلیغات می ده (سلاممون بی طمع نیست). بوی انتخابات و کاندیدای اصلح:tarsتا جایی که می دونم این روزا، روزای تبلیغه و یا بهتر بگم روزای تخریبه. می گیری دیگه؟ جما که جمع باشه حتما از این موردا توش پیش میاد :jok اما ما می خوایم امروز کاندید اصلح رو معرفی کنیم (واسه همینم گفتیم تا تنور انتخابات داغه نون مونو بچسبونیم) ولی تو رو خدا اگه مجردی حتما بهش رای بده. متاهلام به کانیدای خودشون رای بدن. امشب می خوایم فقط مجردا رو بزاریم تو منگنه...
نه داداش بهت زور نمی گم ولی یه نصیحت کوچولو رو از این داداش گلتون بپذیرین... به هر کیم دلت خواست رای بده ولی به اون خانومی که عکسش رو در و دیوارامونه که سه کیلو آرایش کرده و سه روزم گیر فتوشاپش بودن رای نده:girl
و اما آبجی یه کوچولو هم حرف این آبجی کوچیکه رو گوش بده و بعد به هر کی دلت خواست رای بده... ببین آبجی به اونی رای بده که اهل شعار نباشه. اهل شعور باشه... فقط همین.
راستی یه چیز دیگه: رای اولی ها رای ندن... حالا زوده براشون

نمی دونم چند نفر گرفتن مطلبو...؟
باور کن سر کاری نبود. فقط واسه این که می خواستیم ماهیت عشقولانه حفظ بشه، ربطش دادیم به انتخاب همسر:boos(مجبوریم دیگه)... خب شاید بازم بگین تکراریه! ولی تموم فکرمو جم و جور کردم تا بتونم یه جور قانعتون کرده باشم که: فقط به اصلح رای بده... چرا که سرنوشت کشور دلتو واست رقم می زنه.پس بدون! آینده‏ی خوب یا بدتو خودت تعیین می کنی.
 


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/20 ::  1:0 عصر


سلام بر عشقولانه ها ... ما به قولمون عمل کردیم و قصد داریم راجع به توکل قبل و بعد ازدواج بگپیم...
توکل می تونه به معنای وکیل گرفتن باشه. همون طور که آدما واسه بعضی مسائل این دادگاهشون وکیل می گیرن،خوبه واسه مسائل اون دادگاهشونم وکیل بگیرن... واسه این یه مسئله هم که از نون شبم واجب تره، بهتر تره یه کسی باشه که وکالت این امر مقدسو به عهده بگیره... حسبناالله ونعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر... یعنی خدا جون من همه ی امورمو دست تو می دم. خوب یا بدش گردن خودت... منم می خوام واسه اون دادگاهمم وکالت کنی... هوامو داری اونجا هم می دونم... آخه من بین همه وکلا تو رو خواستم... می دونم کارتو خوب بلدی پس چرا غصه‏ی اینو بخورم که وای نکنه یه دف زبونم لال کارامو راست و ریست نکنی... خدا جون می گه: و من یتوکل علی الله فهو حسبه... بنده‏ی گلم عزیز دلم نمی خواد به دلت بد راه بدی، خدا جونت هواتو داره... طرفدار پر و پا قرصته... دیگه چی می خوای بنده‏ی گلم. خودم که گفتم اگه به من اعتماد کنی همین واست کافیه... باشه خدا جون ریش و قیچی دست خودت... یه جور واسم بدوز این لباسو (ازدواج) که قدّ خود خودم باشه;). پس انتخابش با تو و ازدواجش با من اما خدا جون وقتی می بینه تو خیلی باهاش پسر خاله شدی... می گه حالا همچینم دلتو خوش نکن فکر نکن لقمه‏ی آماده می دم دستت... خودتم بگرد انتخاب کن آخر سرم تاییدش با من... و وقتی می بینه جنبشو نداری و هی خوتو عزیز می کنی، می گه نه مثل این که فایده نداره (باید یه کمم بترسونمش)... بنده‏ی من! ایمان تو به من باید مثل ترازو باشه... تو یه کفه امیدت (رجاء) تو اون یکی کفه هم ترس (خوف) باشه... یعنی نه خیلی نا امید باش که بترسی از این که خدا جون یه دفه ضد حال بهت بزنه (دعاتو مستجاب نکنه) نه خیلی امیدوار باشی که مغرور بشی و دست رو دست بزاری به هوای خدا جون... (نه خیلی خوشبین که حقیقت رو با دید خودت و اشتباه ببینی و نه خیلی بد بین که اصلا حقیقت رو نبینی)
در همین حد بدون که خدا جون گفته
: نکنه بندم از ترس فقر ازدواج نکنه... اگه مشکلش اینه بهش می گم حلّه...
تازه خود ازدواجم به فرموده‏ی معصومین(علیهم السلام) روزی می یاره... (از تو حرکت ازمن برکت)


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/16 ::  11:0 عصر


بازم سلام:4u شرمنده یه خورده خیلی طول کشید... باور کنین توش مونده بودیم از چی بگیم... آخه از یه طرف قول داده بودیم از مرگ عشقولانه بگیم... از یه طرف دوستان کامنت گذاشته بودن فعلا از زندگی عشقولانه بگین... از یه طرف دیگه هم یه دو تا دوست محترم می خواستن بیشتر براشون از توکل قبل و بعد ازدواج بگیم (که از شون عذر می خوایم و قول می دیم بعد از این بحث جواب بدیم... ان شاءالله) آخه اول قول دادیم و دیگه نمی خوایم بیشتر از این دوستان به چشم یه زوج بد قول:no به ما نیگا کنن. اگه آمادگی شو داری شروع می کنیم.... بسم الله...
                                                   « مــــــــــــــــــرگ عشــــــــــــــــقولانه »:naa

یه دوتا جوون یا بهتره بگم نوجوون
... تو شهر و دیار ما که فرسنگها راه با این جا فاصله داره... از قضا عاشق هم می شن و...دختر خانومی 16 ساله و آقا پسری 18 ساله با نام های... (این داستانو واسه این می گیم که بفهمیم عشق با ذلت عشق نیست و توکل و صلاح الهی باید مد نظر باشه تو همه‏ی مسیر بالاخص...) وقتی این دو تا جوون برا رسیدن به عشق ( به معنی کاذب) تلاش می کنن و تلاششون بی نتیجه می مونه... تصمیم می گیرین ... (نمی دونم چرا بعضیا قیامتو باور ندارن... فکر می کنن...)با هم فرار می کنن و می رن به طرف امامزاده‏ای حوالی شهر و با طناب خودشونو دخیل می کنن به ضریح و بعدشم خودکشی... ( ولی اینو بهش نمی گن مرگ عشقولانه... درسته؟) این دو تا نو جوون کم‏ترین علاقه‏ای به هم نداشتن. یه جورایی داشتن سر هم‏دیگه و سر خودشونو کلاه می‏ذاشتن. هیچ علاقه‏ای به هیچی ختم نمی شه. این کمال خودخواهیه که به اسم عشق و علاقه آدم زندگی یه نفر دیگه رو تباه کنه. حالا خودش به جهنم! به نظر من این فقط یه خودکشی نیست. یه قتل محسوب میشه. هر کدومشون مسؤول مرگ اون یکیه. (این نقد جالبم از گاراگاه امین)
آخه این چه وضعیه...؟ هر کی خودشو لیلی مجنون جا می زنه:boos... بابا با چه زبونی بگیم عشق اون دو تا بیچاره آبی بود (حالا تو هم هی گیر بده مگه شمام استقلالین) اصلا می باس خجالت بکشیم از این که وصله‏ی عاشقی رو  به خودمون بچسپونیم... واااااااااااا چه حرفا یعنی ما که خاطرشو می خوایم عاشقش نیستیم...
با یه چندتا راهکار خودتو امتحان کن
(اگه می خوای بدونی عاشقی): والا اگه بهت بگن به خاطرش یه روز روزه بگیر به زور می گیری (البته اون مال زمان نامزدیه. بعده از دواج فاتحشو بخون... این جور بهم نیگا نکن :loloخودمو نمی گم... واه دور از جونم) چه برسه بخوای یکی دو روز از گشنگی تلف شی.
بازم عاشقی...؟ بابا روتو برم تو دیگه کی هستی...؟ خداییش خودتو بذار جا مجنون... بیچاره تو چی می کشیدی از زشتی لیلی... اما ای ول به داش مجنون... تو مو می بینی و من پیچش مو       تو ابرو من اشــــــــارتهای ابرو
می دونی چه زمانی عاشقی...؟ به قول ریحانه خانوم: دانی که چرا پروانه را پروانه می نامند؟ چون که بی پروا درون شعله‏ی آتش رود... دیگه خودت بگیر منظورمو... حتی به خانوم خونم نمی گن عاشق (گر چه ندیده آقاشو خواست) فکر نکن اگه رو درو دیوار یا تو کتاب دفترات اسمشو با چندتا شعر عاشقونه نوشتی یعنی... والا لیلی مجنون یا شیرین فرهاد از این قرطی بازیام بلد نبودن. ولی بهشون گفتن عاشــــــق
باز چی می گی بچه پررو:kotak... با تو نیستم که... خودش می دونه با کی ام...
یا بازم به قول خانوم خونه (که از خودشه):

گُل ز ریشــــــــه اش بوســــه ز گِل می گیرد            گــــر گُـــل جـــدا ز گِـــل شـــــود می میرد
من در عجـــــبم گُـــل چرا یار گِـــل اســــــت             یک پست و یکی رفیع،که این کار دل است 

 می خوام بگم که عشق و هوس به قول جناب مدیر 2 مقولن... یه دفه خدایی نکرده زبونم لال اشتباه نگیریشاااااااااا
درسته نمی تونی عاشق باشی ولی اگه به انتخاب و هدفت رنگ خدایی دادی شاید تو رم تو دسته‏ی عشاق نوشتن...(البته به این دیگه خوشبین باش)
اما در آخر: من و آق مهدی می گیم: عشق رنگ خداست. چون قشنگ ترین رنگ همون رنگ خداییه...(صِبْغَةََ اللهِ وَمَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً) تو می گی چی؟... چرا اینو می گی؟...

:h


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/12 ::  10:0 عصر


کامنت شماره‏ی 3: بازم سلام:4u سلام و صد سلام... اگه دوستان خاطرشون باشه با هم یه قرار مدارایی داشتیم. قرار بر این بوده که نظرات عزیزان رو بررسی کنیم (گر چه انگار شما یادتون رفته که قرار بود جوابا رو با کمک هم بدیم ) یه دوستی کامنتش این بودکه: بدون توکل به خدا راه انتخاب همسر بدون هیچ شکی به بی راهه می ره ...
بهشون تبریک می گیم به خاطر حسن نیتشون به خدا...
 (ان شاءالله که خدا ما رو از متوکلین درگاهش قرار بده «با ضمیمه ی یه صــــــــلوات»)
اگه بازم یادتون باشه (اگه یادتونم نیست برین پستای قبلی رو بخونین) برا بحث توکل مثال انتخاب رشته رو زدیم و خرج و سختیایی که تو اون راه متحمل می شیم...:?
حالا بشنویم صحبتای ریحانه خانوم رو: والاّ نمی دونم چی بگم... همینو بدونیم که وقتی خدا خودش می گه من متوکلین رو دوست دارم (توکل در هر زمینه ای... مثل همین ازدواج) بعید می دونم زبونم لال بخواد کلک بزنه...
مگه می شه وقتی منو دوست داره (من متوکل) حالمو بگیره. مثلا اونیو که نمی خوام نصیبم کنه... (حالا اگه دیدی اونیو که می خوای بهت نداد دلیل خاص خودشو داره... که اگه عمری باشه راجبش گپ می زنیم)
توکل مثل یه چراغ می مونه که می شه باهاش واقعیات رو دید... چیزی رو دید که بقیه نمی تونن ببینن (ولی باید از سنگ ریزه ها شروع کنی،البته اگه می خوای کوه مانع دیدن حقیقتو از میون برداری...)
اما یه چیزیو یادت نره
: لازمه‏ی حرکت تو مسیر توکل به چشم زدن عینک خوشبینیه :akhey اما واااااااااای امون از اون لحظه ای که عینکت رو در بیاری و یا به جاش عینک بدبینی بزنی (خدا نیاره اون روزو:cry)
آخه بیچاره (ببخشین معذرت می خوام... با تو نبودم که...) اگه عینک بد بینی بزنی یکی نصیبت می شه مثل این:tars
(می بینی چقده خوشکله! ) می گیری منظورمو...؟ ظاهرش قشنگ تره تا باطنش...
منتظر پست بعدیمون که مــــــــــرگ عشقولانه س باشین


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/9 ::  1:0 عصر


سلام رفقا بازم خوردیم به جاده خاکی... معذرت حالاااااااااااا  می خوام فقط چند کلوم راجع به هویت عشقولانه بگم و بس... از روزی که عشقولانه پا به عرصه‏ی وجود نهاد ، همه، نه همه،خیلیا هی می پرسن: دانشجویی یا طلبه...؟ مجردی یا متاهل...؟ 19 سالته یا 23 ...؟ و،و،و...
روزای اول تولد، ماه رمضون بود و آقا مهدی هم که حسابی سرش شلوغ بود... گفتم حالا که آقا کمی در دسترس تر شدن، عشقولانه رو عشقولانه ترش کنیم...(و اولین وبلاگ خانوادگی - طلبگی رو تاسیس کنیم)
راستی اصلا تو آقا مهدی رو می شناسیش(شریک زندگیمو می گم)...؟ حاج آقا لطف می کنین خودتونو معرفی کنین...؟ به نام عشق حقیقی. من مهدی... هستم. 23 سالمه. اگه خدا و آقام قبول کنه غلامشونم...
حاج آقا دیگه حرفی واسه گفتن ندارین؟ از دوستان می خوام با راهنمایی و کمکشون، ما رو در عشقولانه تر کردن هر چه بیشتر زندگی‏ها یاری کنن... فعلا همین...


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/1 ::  1:0 عصر


هرکی تو یه چی گیره! یکی دنبال عشق می گرده یکی پیداش کرده(عاشق شده) و نمی دونه چه جور بندازش تو تور... یکی خیلی سخت می گیره، می خواد حتما طرف کارخونه ای باشه... نگرفتی منظورمو؟ نمی گم کارخونه دار باشه، می گم باید سفارش بده براش بسازن...چی می دونم هم می خواد خوشگل باشه،هم تحصیل کرده، هم یکی یه دونه، هم مایه دار، هم باباش سکته ی سومشو زده باشه و هم... دیگه همین کارا رو می کنن که سن ازدواج می ره بالا... یه هدیه ی دیگه...رسول اعظم(ص) می فرمایند:
ای مردم! جبرئیل، از سوی خداوند بر من پیام آورده که دوشیزگان همانند میوه های روی درختند. اگر زمانی که وقت چیدن آنهاست، چیده نشوند،آفتاب آنها را فاسد و بادها آنها را پراکنده می کند. (این حدیث هم کلیه، یعنی شامل آقایون هم می شه)
بعضی هام می گن توی تور انداختیم ولی پولشو نداریم... بابا بی خیال پولش،خدا خودش گفته بامن...خودش وظیفه می دونه که برسونه (بر خودش واجب دونسته) پس تو چرا دیگه غصه شو می خوری... اگه چیز محالی بود خودش غصه شو می خورد...تازه پیامبر به اینایی که از ترس نداری ازدواج نمی کنن فرمودن که، اینا سوء ظن نسبت به خدا دارن...(می دونی که سوء ظن هم گناهه؟) پس چته دیگه؟ لابد آمادگی شو نداری؟ چطور آمادگی واسه گناه کردنو داری؟ بازم نگرفتی که...آره گناه مجردا بیشتره... من نمی گم پیامبر(ص) می گه. فرمودند که: بیشتر اهل جهنم مجردها هستند... خب حالا چی میگی دیگه؟! تو دنیا شم آمار بگیری معلوم می شه
حالابگــــــــــــــــــــذریم... یه چیزیو می خواستم بگم... آهااااااااااا خاطره ی ازدواج خانوم خونه با آقای خونه رو واستون تعریف کردم... نمی دونم حالشو داری یا نه؟... (اون پایین مایینا نوشتمش بد نیست بخونیش)...
اون روز،خانوم خونه به آقای خونه یه انار نشون داد. گفت می بینی آقای خونه چقده این انار قرمز و آب داره ...! نزدیک بود رو اناره دعواشون بشه... اما وقتی باز کردن، دیدن کرمویه... حالشون به هم خورد... بعد خانوم خونه یه چیز قشنگی گفت.گفتش: انتخاب همسر نباید مثل این انار باشه. ظاهری خوشرنگ و بو، اما درونی...


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/8/1 ::  3:0 صبح


راستش امروز که داشتم دنبال ناگفته واسه وبلاگم می گشتم... هر چی این ذهنو ورق زدم نفهمیدم این بار چیو بگم
به خاطر همین گفتم بیام کامنتا رو چک کنم، ببینم دوستان چی میل دارن معمولا همه تو انتخاب گیرن...هر کی یه سلیقه ای داره... یکی قرمزه، یکی آبیه... ولی خوبه سلیقه ها، هم یه نقطه ی مشترک توشون باشه... یعنی نقطه ی اشتراک همشون خـــــــــدا باشه (انتخاب خدایی و برا خود خدا باشه)
خیلیا زیبایی رو ملاک می دونن، خوب بدونن.... ولی چیزای مهم ترم ملاک بدونن... مثلا زیبایی که عمومی باشه بدرده ننه ی نداشتم می خورهبعضیا رو می گم دیگه که عقلشون به چشمشونه... فکر می کنن هر کی مالونده قشنگه... ولی شیطونه می گه بندازیش تو یه حوض... اگه سر بیرون اورد تونستی بشناسیش... 
بعضیا انگار بدشون می یاد خانومشون خصوصی باشه... یه چیزی الان یادم افتاد، اجازه بده بگمش
یکی از اساتید می گفتن یه روز گرم تابستونی با خانومم تو خیابون منتظر تاکسی بودیم... خیلی منتظر وایسادیم تا بالاخره یه ماشین وایساد که تریپ مخالف ما بود (خانومشم صندلی جلو نشسته و شونصد کیلو مالیده بود ) خانوم منم خیلی حجاب داشتن... یه دفه راننده پرسید حاج آقا خیلی هوا گرم و از این حرفا... بعدش گفت بیچاره خانومتون تو این گرما... منم فهمیدم با غرض ما رو سوار کرده... با وجودی که غیرتمم جوش اومده بود هیچی نگفتم... یه ذره که رفتیم جلوتر یه ماشینی رو بهش نشون دادم که روشو پوشونده بودن... بهش گفتم نمی دونی چرا این ماشینو پوشوندن؟ مگه چه فرقی با ماشین شما داره؟ با تمسخر گفت: معلومه دیگه ماشین من عمومیه... منم گفتم خانوم منم خصوصیه....  
خوب منم منکر زیبایی نیستم ولی هر زیبایی که زیبا نیست...
یه هدیه... امام علی(علیه السلام) فرمودن: زکات زیبایی پاکدامنی است.


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/7/27 ::  3:0 صبح


یادم رفته بود مطلب قبل رو کامل کنم یکی از گل گفته های خانوم خونه رو جا گذاشتم...می گفتش:من تا وقتی که جواب مثبت به آقای خونه نداده بودم، ایشونو ندیده بودم... در واقع اول جواب دادم، بعدش دیدمشون... آخه نذر کرده بودم با چشم ظاهر ایشونو نپسندم، می خواستم دل کار خودشو بکنه...یه چیز جالب تر که خانوم خونه گفتن، این بود:(من ایشونو قبل از این که ببینم تو خواب دیده بودم،(ولی فکر نمی کردم خوابم صحت پیدا کنه) با اون لباس نوک مدادی، توی گلزار شهدای... و اولین بار که دیدمشون جا خوردم. آخه همون لباسه تنشون بود و توی گلزار شهدا)
من چی دارم بگم، تو چی داری بگی؟... بعضی وقتا توش می مونم، از قانع بودن بعضیا و از بی انصافی بعضیای دیگه...
ببین چقده نیتا مهمّن، که روز قیامتم با اون محشور می شیم... اینو از روی سنگ قبر یه شهید نوشتم، بد نیست بخونیش، حتما به دردت می خوره:

گــــر در طلب گوهـــــــــر کانی، کانی               گر زنده ی بوی وصــــــــل جانی، جانی
فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو                هــــر چــــیز که در جســــتن آنی، آنی

می خواد بگه ارزش تو به اندازه ی اون چیزیه که دنبالشی... می خواد هر چی باشه. خدا، پول، مقام، زیبایی، دنیا...
پس خدا هم، خدایی نکرده به همون چیزی که دنبالشی واگذارت می کنه...در این باره هم امام صادق(علیه السلام) می فرمان:اگر مردی با زنی به خاطر جمال یا مالش ازدواج کند، به همین امر واگذار می گردد. ولی اگر برای دینداری بودن با او ازدواج کند، خداوند مال و جمال را نیز نصیبش می گرداند. (تو که شک نداری...)
امروز استاد رو کلاس پرسید: زیبایی چقدر تو ازدواج نقش داره؟ وشما اونو جزء کدوم معیار قرار می دین؟(اصلی یا فرعی)
هر کی یکی چی گفت. منم گفتم: به نظر من هیشکی تو این دنیا نیست که زیبا نباشه. همه خوشگلن، ولی بعضیا خرابش میکنن یعنی سوء استفاده می کنن... یکیو می بینیم که زیبایی خاصی نداره ولی این قده تو دل برویه... یکی ام می بینیم اینقده قشنگه ولی اصلا تو دل نمی ره... و فکر می کنم چیزی جزء ایمان نباشه که زیبایی درون رو به بیرون باز تاب بده ... و چیزی ام جزء گناه نباشه که چهره ی واقعی آدمو رو کنه می گن بعضیا که می افتن تو دایره ی شهوت مردا (هست مث آهن ربا که آهنو جذب می کنه) از زیبایی شون گرفته می شه. چون با یه نگاه یکیو به گناه انداخته... بعد دوباره ادامه دادم: برا هر دلی یه نگار پیدا می شه... ولی من زیبایی رو جزء ملاک فرعی قرار می دم، تو چـــــــــــــــــــــی؟!


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

85/7/26 ::  3:41 صبح


بازم سلام... بابا داد همه در اومده چرا سن ازدواج رفته بالا ... منم تو چراش موندم... چم دونم، می ترسم بگم به این باباها بر بخورهراسته، دیگه طرف توقعش بالایه... افاده ها طبق طبق... می خواد مثل دختر عمو گلنارش طرفش آق مهندس باشه و فرم بینی ش سر بالا (مثل بینی عملیا) باشه... یا می خواد مثل پسر خاله رامینش همسر آیـندش یک موجود فضایی (کاملا کلاسیک،جینگولک،فیس فیسو ) باشه... می خواد حتما سه دور رفته باشه زیر تیغ جراحی... واسه بینی و لب و لوچه و...(اما نه یه دفع کسی بفهمه ها) حالا چته اخم می کنی با تو نیستم که.........
حالا که فکرشو می کنم، می بینم خانوم خونه خیلی انتخابش خدایی بود...آخه می گفت: یکی دو جلسه ی اول که با آقای خونه فقط تلفنی حرف زده بودم... آقا پرسیده بودن چقده زیبایی برات ملاکه؟ گفتم در حدی که تو این شعرم نوشتم:

صورتت زیبای اش در سیرت اســت                 برترین گوهــــر برایت غیـــــــرت است
ابروانت نــــزد من این دم نکوســـت                 در اشــــــارتها و امـــــر و نهی دوست
دیــــــدگانت آن زمان شیــــــــوا بود                 کــــــز برای خالقــــــــــــــت زیــــبا بود
چشم های خیس و محروم از گناه                 دلربا چشـــــــمی است در عصر سیاه
بینی ات آنگه بگویم خوشگل است                 آن زمــــــــان که بوی مولا در دل است
باشـــــد این لبهای تو گلگون دمی                  کز گنـــــــاه و شائـــــــــــبه در ماتمی
زردی چهره نشـــان بر پاکی است                  نور سیما هست و بر دل حاکی است
آخــــر مطلب بــــــــــــگویم یار من:                  چون تو اینی هســــــتی آن دلدار من

 


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

دل نوشته

عشقولانه های شما ( )

<      1   2   3      >