سخن بزرگان - عشـــقولانــه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن بزرگان - عشـــقولانــه


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
209757

:: بازدید امروز :: 
0

:: بازدید دیروز :: 
7

:: آرشیو ::

دل نوشته
اسرار ازدواج موفق
خاطرات
زمستان 1385
پاییز 1385

:: پیوندهای روزانه::

:: درباره خودمان ::

سخن بزرگان - عشـــقولانــه
ریحــــانه و مهدی
یه زوج طلبه و به نظر خودمون خوشبخت که می خوایم از عشقولانه های زندگی براتون بگیم تا هر چه شیرین تر در کنار هم زندگی کنید.

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی وبلاگ :: 

سخن بزرگان - عشـــقولانــه

:: دوستان ما ::

آخوندها از مریخ نیامده اند!!
عمره دانشجویی-2 واحد
طوطی خوشگله*سرمه چشم*
آواز قو
طلبه‏ای از نسل سوم
فقـــــیه (یه وب ولایـــــــتی)
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
گلنار

کلرجــــــــــــــــی من
دل تنگی ‏های یک طلبه

:: لوگوی دوستان ما ::



















:: خوابم یا بیدار::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: نوای وبلاگ ::

85/8/26 ::  4:40 عصر


وای سلام. :4uدارم می میرم از خجالت... این روزا خیلی سرمون شلوغه :chi?مهمون داریم سه چهار تا (کیا؟) یه چندتا از مهمونای خانوم فاطمه‏ی معصومه (س)،که اگه بی بی قبول کنن و لیاقت میزبانی داشته باشیم در خدمتشونیم...(شما هم تشریف بیارین در خدمتیم)... این قده فاصله گرفتیم از عشقولانه پاک قرارامونو یادمون رفته:khob?
دوستان مایل بودن بیشتر از معیارای انتخاب همسر بدونن... ما هم گفتیم واسه امروز بد نیست (تا مهمونامون از زیارت بر نگشتنه) این خاطره‏ی با حالو براتون بگیم: (نقل خاطره از ریحانه خانومه)
نزدیکای اذون ظهر بود منو دوستم منتظر تاکسی بودیم. تاکسی... تاکسی در بست... دو مسیریم... چند می برین؟... 2 تومن... 1500... (نمی دونم چه خبر بود؟ :ghash از قم تا تهرانم پولش این قد نیست... همش 2 کیلومترم نبود)
جلوی پای ما ایستاد... سالخورده بود... نگاش نکردم ولی به نظر خیلی معنوی می اومد... آقا چقد می گیرین؟... 500 تومن... آقا دو مسیریم... همون 500 تومن... تعجب کردم. ولی بدون هیچ واهمه ای سوار شدیم. چشمم که به داشبورد ماشین خورد متوجه ذکر شمارش شدم. خیلی با احتیاط رانندگی می کرد بدون اینکه یه حق کوچولو هم از کسی ضایع بشه... تو این چند دقیقه ثانیه ای لبهاش بدون ذکر نبود... و متوجه لرزش شونه هاش می شدم... بی اختیار گریمون گرفت ... حس عجیبی داشتیم. دلمون نمی خواست زود برسیم خونه...(وقتی رسیدم خونه و قضیه رو واسه آقامون تعریف کردم... گفتن ما چند ساله از منبریامون راجع به این راننده شنیدیم ولی هنوز توفیق زیارتشونو نداشتیم)
ولی چیزی که برام جالب و گفتنی بود، اون نوار بود... که می گفتش: نکنه یه دفه به خاطر دنیامون ایمانمونو بفروشیم... نکنه زن و عیالمون باعث بشه دور بشیم از ایمانمون... از هدفمون... از خدا... منم می خوام ادامه بدم: دو سه روز دنیا ارزش اینو نداره که آدم به خاطرش یه ارزشو از دست بده یه ارزشی که تو دو دنیاشم بهمون ارزش می ده... هر کیو می خوای انتخاب کن... عاشق هر کی می خوای شو... دلتو می خوای به هرکی که دلت می خواد اجاره بده... ولی هواست باشه به قول یک روحانی دلش اینقدر بزرگ باشه که خودتو به خاطر اینکه بری تو دلش کوچیک نکنی... به خاطرش خداتو از دست ندی... هدفتو گم نکنی و دل آقاتو به درد نیاری... در یک کلمه نه تنها تو رو از خدات دور نکنه بلکه نزدیکترتم کنه... اگه این شرایطو داشت... اون موقع آستین بالا بزن... قبـــــــــوله...؟  


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

سخن بزرگان

عشقولانه های شما ( )

85/8/10 ::  5:0 عصر


هنوز قرارمون یادم نرفته... نوبتی هم که باشه نوبت به بحث راجع به کامنتای بعدیه...
کامنت شماره‏ی 2 :می دونی چرا امروزه انتخاب همسر زیاد مطرح نیست؟... یعنی راسته جوونا فرصت واسه ازدواج ندارن؟
من که می گم چون احساس نیازشون جاهای دیگه جبران می شه... منی که مثلا مرده ی قورمه سبزیم (ولی نیستم) اگه اون لحظه هایی که روده بزرگم روده کوچیکمو می خوره هیچی گیرم نیاد بخورم غیره چند تیکه نون مونده... حاضرم...و این قده می خورم که سیر سیر بشم... وقتی ام سیر سیرم هر چی بیارن جلوم حتی اون قورمه سبزیه رو... نمی خورم... اگه هم بخورم یه دو لقمه... که زورم نگیره...(شیر فهم شد؟)
آقا مهدی می گه بعضی از جوونا فرصت ندارن فکر کنن بهش ... چه برسه به انتخاب...
این قده دلیل هست که نمی زاره این بیچاره ها به ازدواج و بعدم به انتخاب فکر کنن... فکر می کنم به این دلایله:و خیلی دلیل دیگه... اینقده واسه جوونا تفریحات منفی و فاسد به وجود آوردن که ... وقتی حریم ها شکسته می شه احساس نیازا هم کمتر می شه... وقتی الگوها تغییر کرد، تایتانیکای جامعه هم زیاد می شه... وقتی تایتانیکا هم زیاد بشه...غرق شده های دریای گناه هم زیادتر می شه... وقتی آب دریای گناه به کامشون خورد، شیرینی کاذب اون آب رو احساس می کنن (غافل از این که سم با اون آبه قاطیه) وقتی اونو نوش جون کردن... دیگه هیچی به مزاجشون خوش نمی یاد...
به قول یکی از دوستا:
لذت گناه موقتیه و یه گنهکار اگه قلبش هنوز مهر نخورده باشه بالاخره دلش از سیاهی ها میگیره و  دلش برا آسمون تنگ میشه و کم کم بر میگرده اما اگه قلبش مهر خورده باشه و توی باتلاق خفه شده باشه توی کثافت ها غوطه میخوره بدون اینکه از زندگیش لذتی ببره.
خدا یه جوری دنیا رو خلق کرده که کسی از گناه لذت واقعی نبره. خنده ها و نشاط های آدم هایی که گناه میکنن ساختگی و تصنعیه. چرا مشروب میخورن چرا حاضر نیستن به چیزی فکر کنن ... چون اگه چشمشون رو باز کنن تمام خوشی های ساختگیشون توی یه لحظه به زهر تبدیل میشه. اونا فقط ادای آدم های شاد و آروم رو در میارن.
آدم دلش می سوزه وقتی سر این ایستگاها این همه چشم منتظر می بینه (دلش واسه امام زمانشم می سوزه که چشمای منتظر براش خیلی کمه )


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

سخن بزرگان

عشقولانه های شما ( )

85/8/7 ::  6:0 عصر


سلام تا یادم نرفته به اون دوستایی که هی می پرسن چرا باید ازدواج کنیم... صبح به خیر بگم و بگم زحمت بکشین و آرشیو رو نیگا کنین  بازم تا یادم نرفته بگم، قرار قبلیمون یادم رفته و با خودم قرار گذاشتم یکی دو بارم کامنتای قشنگ شما رو مورد بحث قرار بدم... پس خواهش می کنم تا می تونین نظر بدین  (نه باور کنین منظورم این نبود که کشته مرده ی نظرم... ولی کشته مرده ی حرفای قشنگ و گل گفته هاتونم)
اینم گلچینی از نظرات دوستان: (که به ترتیب گذاشتمشون)
1.انتخاب خیلی سخته خیلی ... آدم باید همون اول راه رو کنه به خدا و بگه: انت وکیلی ... بگرد و هر کی رو که دیدی نیمه گمشده منه پیدا کن...

2.البته امروزه انتخاب همسر زیاد مطرح نیست چون جوونا فرصتی برای ازدواج ندارن.

3.ان شاء الله خدا زمینه این امر الهی رو اون طوری که خودش صلاح می دونه مهیا کنه...چون بدون توکل به خدا راه انتخاب همسر بدون هیچ شکی به بی راهه می ره ...

4.معمولا زندگی انسان ها در سایه انتخاب هاشونه و یه انتخاب می تونه یک عمر زنگی آدم رو دگرگون کنه. مخصوصا اگه اون انتخاب انتخاب همسر و شریک زندگی باشه. مسئله بیشتر اینجاس که گاهی آدما اول عاشق میشن بعد ملاکها و ارزش هاشونو با معشوقشون سبک و سنگین می کنن. غافل از این که اول باید عاقلانه انتخاب کنن بعد عاشق بشن...

5.باید حساب هوس رو هم از عشق حقیقی جدا کرد(این صحبت زیبا از جناب مدیره که خیلی جای بحث داره)

6.سن ازدواج که بالا میره ترس از مسئولیت ، ترس از انتخاب نادرست و هزار تا ترس دیگه نمایان میشه و این باعث میشه سن ازدواج باز هم بالا بره و این ماجرا همچنان ادامه داره.... تو تهران پسره 33 سالشه میگه هنوز فرصت هستبهت زده‏امهمین جور داره بالا میره... و اما زیبایی صورت وقتی ارزش داره که با زیبایی سیرت همراه باشه... 

7.ای کاش همه می فهمیدن که خدا بزرگه و باید تو زندگی یه کم امید داشته باشن و توکلشون به اون باشه و اینقدر به این پول و اقتصاد گیر ندن...  

8.میگن وقتی خواستی به یکی دل ببندی، به اونی دل ببند که دلش اون قدر بزرگ باشه که وقتی خواستی خودتو، تو دلش جا کنی مجبور نشی خودتو کوچیک کنی...

9. ای کاش مردا هم قدر خانم خصوصیشون رو می دونستن. کم پیدا میشن مردایی که بدونن خانومشون با همین حفظ حجاب چه لطفی در حق زندگیشون میکنه و کمتر پیدا میشن مردایی که به این خاطر از خانومشون تشکر کنن...

10.من اهل شعار نیستم، زیبایی خیلی مهمه، اما از ایمان مهم تر نیست...

11.مقوله ازدواج دیگه داره تبدیل میشه به معضل. خیلی جای بحث داره. اما امروزه بیشتر مشکلات بهونه است . مو ضوع غلبه ی خوی حیوانی بر انسانیته . طمع، شهوت، تنوع طلبی، دنیا را همه چیز دیدن . حرف مردم، عرف، هزینه و تجمل و غیره ... (این حرفای زیبا هم از حاج آقا انجوی نژاده که فکر می کنم اینم خیلی جای بحث داره) 

خانمی می خواستم بگم برا اینکه مطالبت احتیاج به فکر وتامل داره اینقدر تند تند آپ نکن تا هم وقت کنیم بیایم ببینیم هم بتونیم  در مورد مطالبت فکر کنیم. (اون موقع نگین چرا چند روزه آپ نمی کنی... دوستان مانع پیشرفت ما شدن)

نظرات دوستانو خوندی؟ واقعا گلگفتــــن... 
کامنت شماره‏ی 1 : نمی دونم تا حالا پشت کنکوری بودی یا نه...؟ من که نبودم... اگه بوده باشی حتما برات پیش اومده که واسه انتخاب رشته و اولویت بندی بری سراغ یکی که کارش توپّه... سراغ هر کسی هم نرفتی و به هر کی ام رو نزدی...
تازه شاید کلی وقت گذاشتی تا مهندس فلانی یا استاد بهمانی رو پیدا کردی...درست می گم یا نه؟
خدائیش این کنکور و دانشگاه مهمتره یا اون کنکور و دانشگاه...؟
این مال سه چهار ساله و اون مال یه عمره (گذشته از این که مال اون یکی دنیامونم هست) چقدر تو پول می دی به متخصص انتخاب رشتت...؟ (حالا گذشته از این که شایدم قبول نشی) اما یه متخصص سراغ دارم که محال غیر اون چیزی که بخوای بهت بده... تازه بیشتر نده کمتر نمی ده... برات جوری رشتتو انتخاب می کنه که تا عمر داری تو کف اون انتخاب می مونی... 
ببین چقده ارزش پیدا می کنه اون انتخاب، انتخاب یه متخصص یکی که تو تموم ثانیه های زندگیت هواتو داره و خودشم دلیل انتخابشو می دونه... یه مثل معروف هست که می گن قسمت مثل سیبایی می مونه که قاچ کرده بندازیش تو، یه گردونه... بعد هر چی این گردونه هم بچرخه بازم اون دو تیکه سیب هم شکل که (در اصل یه سیب کامل بودن) به هم می رسن و دوباره یکی می شن...و بقیه‏ی سیبا هم به همین ترتیب... (می خوام بگم روزها و ماهها و سال‏های سال هم بگذره... این قدر شب و روز می چرخه تا تو به سهمت برسی... حالا دیر یا زود) 
اسم سیب اومد، منو یاد  اون جوونی انداخت (حتما شنیدین... می خوام اجمالی بگم) که دنبال صاحب ا ون باغی بود،که ناخودآگاه سیب درختشو خورده... و هر کاری کرد صاحبه راضی نشد... و گفت به این شرط راضی می شم که با دخترم که کور و کر و لال و فلج و کچل و... ازدواج کنی... و اون جوون با وجودی که از آیندش خبری نداشت به خاطر رضای خدا و غلبه بر هوای نفسانیش به اون ازدواج تن داد... ولی شب ازدواجش وقتی چشم باز کرد چشمش تو چشم یه دختر زیبارو افتاد... و ثمره ی ازدواجشون شد مقدس اردبیلی «دامت برکاة»
ببین این داستان شاید بشه مصداق « وَعَسَی اَنْ تُکْرُهُ وهُوَخَیْرٌلَّکُم وعَسَی اَنْ تُحِبُّوهُ وهُوشَرٌّ لَّکُم»
و یه اشاره ای هم به حرف جناب مدیر داره (که عشق و هوس دو مقولن)
بعدم یه چیزم از من تو دفتر خاطرات دلت بنویس: « ای کاش راه و هدف معلوم، راهبر نیز معلوم، تا معادله‏ی2 مجهولی در سرشت آدم ها پدید نمی آمد...»
جواب بقیه‏ی سوال‏ها رو بزار واسه بعد...


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

سخن بزرگان

عشقولانه های شما ( )

85/7/24 ::  12:0 صبح


اگه می‏بینی زدم  جاده خاکی مجبور شدم چون یه دوستی تقاضا کرده بود برا ما متأهل‏ها هم بنویس... چیه همش برا مجردا می‏نویسی... به هر حال گفتم ماه رمضونی دلشو نشکنم...

چرا مردها از احساسا تی بودن زن ها ناراحت میشوند؟!

دلیل اول: مرد ها با این احساس بزرگ می شوند که مسئولیت با آنهاست.

مردها در کودکی هنگامی که پسر بچه های کوچکی بیش نبودند چنین شرطی شده اند ، که گویی مسئولیت همه ی موارد با آنهاست.
 مثلا: «علی مواظب خواهرت باش ، حواست باشه صدمه ای نبینه و بلایی سر خودش نیاره.»
 «پسرم وقتی بزرگ شدی قراره رئیس یه خونه بشی.» 

دلیل دوم: هنگامی که مردی درد و رنج همسرش را می بیند. خود را سرزنش کرده و مسئول میداند، و به این دلیل که باعث شده احساس بدی نسبت به خودش پیدا کند از دستش عصبانی می شود.

دلیل سوم: مردها غالبا احساساتی برخورد کردن زنها را بر این فرض میگذارند که وضیعت روحی شان خراب تر از آن است که تصورش را میکنند. مردان  می ترسند که همسرشان هرگز دست از گریه کردن بر ندارد.

مردها نمی توانند درک کنند که زن ها چگونه می توانند راجع به یک موضوع چنان احساسات قوی را در یک لحظه تجربه کنند ، بدون اینکه تعادل روحی و احساسی خو را از دست بدهند.

مردها نمتوانند درک کنند که زن ها بیشتر از آنها انعطاف پذیری و الهام پذیری احساسی دارند و این که برگشت پذیری احساسیشان بالاتر از مردان است.

این به این معنا است که یک زن میتواند یک لحظه گریه کند و لحظه ی دیگر آماده ی عشق بازی باشد.

راه حل هایی برای رفع این مورد:( که چرا مردها از احساساتی بودن زن ها ناراحت میشوند؟)

1. وقتی ناراحت هستید به همسرتان دقیقا بگویید که از او چه خواسته ی دارید. این کار، شما رو از ساعت‏ها وقت تلف کردن، سوء تفاهم، جنگک و جدل،‏ مشاجره، یأس و سرخوردگی نجات میدهد.

2. هنگامی که ناراحت هستید اغراق نکنید و ناراحتیتان را از آن چه که واقعا هست بزگتر جلوه ندهید.

3. به مرد زندگیتان بگویید که کاملا احساس بدبختی و درماندگی نمی کنید و او مجبور نیست به کمکتان شتافته و نجاتتان دهد.

چند نکته برای عشقولانه تر شدن زندگی

1. افکار و نگرانی‏هایت را با من در میان بگذار و اجازه بده من هم همین کار را بکنم.

2. همیشه به حرف‏هایی که همسرت برای گفتن دارد، هر قدر هم برایت معمولی یا ملال‏آور باشد، گوش کن. این حرف ها برای او مهم است... اگر نبود به تو نمی گفت.

3. وقتی روز بدی را گذرانده ام و از همه چیز شکایت دارم، لطفا فقط گوش کن. توصیه برای چگونه بهتر کردن اوضاع را فراموش کن. فقط به من بگو دوستــــــــــــــــــــم داری.


نویسندگان : ریحــــانه و مهدی

سخن بزرگان

عشقولانه های شما ( )