باز هم شب جمعهاي ديگر از راه رسيد و ما همچنان در خبر بيخبري از مولايمان به سر ميبريم.امشب را نيز بياماممان طي ميكنيم با آن اميد كه شايد صبح فردا باد صبا خبري از او نزد ما آورد و ما را از سردرگمي در دنيايي كه گويي با تمام آشناييهايش ناآشنا هستيم نجات دهد.امشب دستان پر نيازمان را به آستان يگانه بينياز آنقدر دراز ميكنيم تا شايد مهرباني بياندازه او بياعتنا به تمام بيآبرويي ما دريچهاي از چشم كورمان را به سوي منجياش روشن نمايد.قبل از رفتن به درگاه هميشه باز آن تواناي مطلق چند لحظهاي چشمانمان را ببنديم و جامعهاي را با حضور مهدي مجسم كنيم.اگر بيايد تمام حرفهاي ناگفته خود را به او خواهيم گفت.دردهايمان را يك به يك برايش ميگوييم و دل تنگمان را با تمام زشتيهايش در نزد او خواهيم گشاد. سر پر از غصه خود را بر روي زانوانش ميگذاريم آنقدر گريه ميكنيم تا در آن حالت به سكوت هميشگي بپيونديم. اگر بيايد دست او را ميگيريم و تمام زشتيهاي شهرمان را كه ذره ذره وجودمان را آب كرده است به او نشان ميدهيم. به او ميگوييم تو مملکت اسلامي ما شهيد حرمت خودشو از دست داده. ميگوييم تو مملکت ما زنده نگهداشتن ياد شهدا را مرده پرستي ميدانند.از لبنان و فلسطين و عراق نزد او پرد برميداريم و با غروري بياندازه صاحب مهربانمان را به همه آنان كه ما را بيصاحب ميدانند نشان ميدهيم تا بار ديگر تاريخ تكرار شود. او تنها كسي است كه ميتواند معناي سكوتهاي بيشمارمان را بداند.اگر بياييد تبسمهاي زيباي محمد سكوت چند ساله علي صورت سرخ فاطمه محاسن خونين حسين هيبت زينب صبر حسن و چشمان سرخ ابوالفضل را در وجود مباركش كه انتهاي حجت پروردگار است خواهيم ديد. كمي تند رفتيم .امشب فارغ از تمام خواستههاي دنياييمان بياييد براي ظهورش نه، براي بر ايمان راسخ بودنمان در آن زمان دعا كنيم.